جمعه، تیر ۱۴، ۱۳۸۷

شاهنامه - 7 - فریدون

داستان پادشاهی فریدون را دربخشهای زیر بشنوید
بخش اول: "پادشاهی فریدون پانصد سال بود" را در اینجا بشنوید
بخش دوم: "گفتار اندر آزمون کردن شاه آفریدون پسران را به ناشناس" در اینجا بشنوید
بخش سوم: "گفتار اندر بخش کردن شاه آفریدون جهان را به پسران" در اینجا بشنوید
بخش چهارم: "گفتار اندر نامه فرستادن شاه آفریدون به سلم و تور" در اینجا بشنوید
بخش پنجم: "گفتار اندر زادن منوچهر از مادر" را در اینجا بشنوید
بخش ششم: "گفتار اندر آمدن سلم و تور به جنگ آفریدون" را در اینجا بشنوید
بخش هفتم: "گفتار اندر نامه فرستادن منوچهر به نزدیک شاه آفریدون" را در اینجا بشنوید
اجرا: ساناز علوی ، روایت شده از شاهنامۀ دکتر خالقی مطلق
متن داستان پادشاهی فریدون از شاهنامۀ چاپ مسکو را در اینجا ببینید
شاهنامۀ فردوسی در کتابخانۀ گویا
فهرست نام آثار موجود در کتابخانۀ گویا

برچسب‌ها:

5 Comments:

At ۲۰.۴.۸۷, Anonymous ناشناس said...

بانو ی گرامی خانم ساناز علوی از اینکه محبت فرموده اید و ما را با قرائت درست شاهنامه آشنا نموده اید سپاس گزار شما هستم. کاش این کار ادامه یابد.در وبلاگ "شاهکار های شعر نو پارسی" سایت "کتابخانه ی گویا" مرجع هرروزه است.
سلامت و موفق باشید
مهدی فر زه

 
At ۲۵.۴.۸۷, Anonymous ناشناس said...

بانو ی گرامی خانم گیتی مهدوی ضمن عرض سلام و ارادت می خواستم از استاد دوستخواه بپرسید که سهراب بزرگ شده سمنگان بود یا ایران ؟ چطور شد که سهراب با آنکه می دانست که پدرش از پهلوانان بنام ایران است به سپاه توران پیوست ؟ آیا سمنگان بخشی از خاک توران بودو سهراب ناچار به سپاه توران پیوسته بود ؟

"شاهکارهای شعر نو پارسی"

مهدی فر زه

 
At ۸.۵.۸۷, Anonymous ناشناس said...

درود.

پاسخ ِ همه ي اين پرسش ها در متن ِ داستان ِ رستم و سهراب در خود ِ شاهنامه داده شده است و هرگاه كسي آن را با دقّت بخواند، آنها را درخواهديافت.
كوتاه كرده ي اين پاسخ چنين است:
بر پايه ي جغرافياي شاهنامه (حسين شهيدي مازندراني/ بيژن - مؤسّسه ي جغرافيايي و كارتوگرافي ي سحاب و بُنياد نيشابور، تهران - 1371، ص 29)، سمنگان سرزمين و پادشاهي ي كوچكي بود در ناحيه ي تخارستان و در خاور ِ بلخ (در شمال ِ خاوري ي ِ افغانستان ِ امروزي) كه از شمال با پادشاهي ي تورانيان و از جنوب با شاهنشاهي ي ايرانيان همسايگي داشت. شاه يا فرمانرواي سمنگان، ناگزير بود كه قدرت خود را در ميان اين دو قدرت بزرگ روزگار، نگاه دارد. او در همان حال كه از قدرت افراسياب توراني بيم داشت و مي كوشيد تا مانع دست اندازي ي تورانيان به قلمرو ِ خود گردد، با ايرانيان نيز پيوند داشت و مي توان گفت كه پيوندش دوستانه و احترام آميز بود. به همين دليل بود كه در هنگام رفتن رستم به سمنگان براي ِ يافتن ِ اسب ِ گمْ شده اش رخش، با پذيره ي گرم ِ شاه و بزرگان آن جا و ميهمان نوازي ي شكوهمندشان رو به رو گرديد.
پس شگفت نيست كه تهمينه دختر شاه سمنگان، رستم را با آن هواخواهي و مهرورزي ي پرشور به همسري برمي گزيند و پدر تهمينه با خوش رويي بدين همسرگزيني مي نگرد.
از سوي ديگر، رفتن ِ رستم به شكار در نزديك سمنگان و سپس راهي ي سمنگان شدن را نبايد امري اتّفاقي شمرد. رستم جوان گيج و گول و سر به هوايي نيست كه بي عاقبت انديشي براي شكار به سرزمين د شمن برود و در ميهماني ي فرمانرواي آن جا شركت كند.
*
بر پايه ي روايت ِ شاهنامه، سهراب زاده و پرورده ي سمنگان است و آوازه ي پدر را هم بسيار دير و هنگامي كه به سنّ ِ رشد و مرحله ي پهلواني رسيده است، از مادر مي شنود و در باره ي پدر، بيشتر دچار ِ پندارست تا رو در روي ِ واقعيّت.
امّا در واپسين تحليل،اين پدر و پسر، هر دو گرفتار ِ آزمندي براي ِ قدرت اند (يكمين براي نگاه داشتن ِ قدرتي كه دارد به هر بهايي -- حتّا كشتن ِ پسر بر دست ِ خود -- و دومين، براي به دست آوردن ِ قدرتي كه هنوز ندارد و قماركردن در يك بازي ي پيچيده و خطرناك ميان دو قدرت بزرگ ِ توران و ايران كه سرانجام به بهاي جان او تمام مي شود).
فردوسي خود، در كنايه هايي روشن تر از آشكاره گويي در سرآغاز و پايان داستان (بيت هاي 5 و 778 - ويرايش ِ جلال خالقي مطلق، دفتر دوم)، بر نقش ِ ويران گر ِ "آز" در شكل گيري ي اين تراژدي تأكيدمي ورزد و كليد ِ شناخت ِ راز ِ فاجعه را به دست ِ خواننده مي سپارد:
" همه تا در ِ آز رفته فراز/ به كس بر نشد اين در ِ راز باز" (ص 117 ب 5)
و:
"همه تلخي از بهر ِ بيشي بُوَد/ مبادا كه با آز خويشي بُوَد"
(ص 179 ب 778)
*
[در باره ي نقش ِ "آز" در تراژدي ي رستم و سهراب، نگا. محمّد كلباسي: رنج ِ آز، نگاهي ديگر به داستان رستم و سهراب ِ شاهنامه در http://www.iranshenakht.blogspot.com]

*
سهراب با خامي ي جواني، گمان مي برد كه مي تواند با بهره گيري از نيروي افراسياب به جنگ كاووس شاه ايران (و نه رستم) برود و پدر ِ هنوز ناديده و بلندْآوازه اش را بشناسد و با برانداختن ِ كاووس ناسزاوار، رستم سزاوار را بر تخت ِ شهرياري ي ايران بنشاند و سپس با ياري ي پدر، افراسياب را براندازد و آن گاه خود و پدر (نيرومندترين پهلوانان ِ دو سرزمين)، بر ايران و توران فرمان برانند.
امّا غافل از آن است كه افراسياب ِ نيرنگْ باز نيز دست ِ او را خوانده است و با طرح كمك فريبكارانه بدو، مي خواهد وي را به جنگ پدر بفرستد؛ جنگي كه سرانجام آن (كشته شدن ِ يكي از آن دو بر دست ِ ديگري) قابل ِ پيش بيني است و در هر صورت به سود وي پايان خواهديافت.
جليل دوستخواه

 
At ۸.۵.۸۷, Anonymous ناشناس said...

درود بر استاد بزرگوار اقای دکتر جلیل دوستخواه
از اینکه محبت فرموده و پاسخی بایسته و بسنده ، به پرسشم داده اید سپاسگزارم
و نامه ی شما را به یادگار نگه می دارم و هراز گاهی آنرا مرور خواهم کرد
ضمنا از سرکار خانم مهدوی هم که پیام مرا به شما رسانده اند سپاسگزاری می نمایم

"شاهکارهای شعر نو پارسی"

مهدی فر زه

 
At ۲۱.۸.۸۸, Anonymous ناشناس said...

Sanazé aziz salam
barayé to va hamrahané mohtaramat arézouyé pyrouzi mikonam amouyé to Taghi

 

ارسال یک نظر

<< بازگشت به صفحۀ اصلی